نویسنده : Mohammadreza
![]() |
![]() |
پسری دخترزیبای رادید و عاشق اوشد.
چند ساعتی باهم قدم زدند
که ناگهان بنز گران قیمتی جلوی پای دختر ترمز زد.
دختر به پسر گفت : خوش گذشت ولی نمیتوانم تا آخر عمر پیاده باشم.. بای...
سوار ماشین شد و راننده گفت : خانوم لطفا پیاد بشید من راننده این اقا هستم...
:: موضوعات مرتبط: یه فنجون قصه، دختر آهن پرست، ،